مداد و کاغذ برداشتم و Pulp Fiction رو پلی کردم، برای یادداشت کردنِ زمانِ دیالوگهاش (که پر از دیالوگهایی هست که میتوان نوشت، شدیدا میتوان نوشت) که بعد کپیشان کنم برای اینجا؛ قبل از تیتراژ نوشتم دقیقهی یک و... همان شد! تمام.
وقتی به خودم آمدم که فیلم دو ساعت و سی و چهار دقیقهای تمام شده بود و روی کاغذ من فقط نوشته شده بود، دقیقهی 1! این است، جادوی تارانتینو در Pulp Fiction!
نمیگویم این فیلم را بیست بار تماشا کردهام و.... نه. هر چند خیلیها را میشناسم که شاید اینقدر، یا نزدیک به این تعداد بار، تماشایش کردهاند. برای من، این دومین بار بود (نه به این دلیل که دلم نمیخواست باز تماشایش کنم، بیشتر اینکه دنبال فرصت بودم و اینجا، لذتهای پراکنده، فرصت و بهانهی دوباره دیدنِ خیلی از فیلمها را برایم فراهم کرده است... خواهد کرد) و البته، اگر نگویم بیشتر، حداقل به اندازهی بار اول برایم جذابیت و هیجان داشت. بهخصوص اینکه، خیلی از چیزهایی که بار اول نمیدانستم را، این بار میدانستم. مثلا ساختار غیرخطی فیلم که دانستنِ ترتیبِ وقایع، و دلایل خیلی از اتفاقات، این بار، خیلی کمککننده بود.
جنونِ غریبِ فیلمی سرشار از خون و خشونت و مخدر و... طنز و...
بله. یک فیلم گنگستری، در حد شاهکارهای گنگستری سینما، که در صدرشان پدرخواندههای 1 و 2 قرار دارند، با چاشنی طنز! فیلمی شوخ و شنگ، پر از خون و جرم و جنایت (از هر نوعش، کشتن، فروش مواد مخدر (که کم از کشتن ندارد از نظر جنایت بودن)، تجاوز (که کم از کشتن و مواد مخدر ندارد، که خیلی هم فجیعتر است گاهی) و...).
اگر بعد از تماشای فیلم، اهل فکر کردن باشید، این فیلم، به شدت فکرتان را مشغول خواهد کرد. فکر کردن به همهی نشانههایش، همهی ارجاعاتش، همهی فلسفهاش، همهی... و به اندازهی کافی گیجتان خواهد کرد... (مخصوصا اگر مثل من، یکی دو بار بیشتر تماشایش نکرده باشید).
ساختار غیرخطی دایرهوار فیلم، در عین جذابیت، نظام فکریتان را، بر هم خواهد زد. اینکه، آخر فیلم، وصل شدهاست به صحنهی قبل از تیتراژ... اینکه صحنههای بعد از تیتراژ ابتدای فیلم، بعد از صحنهی آخر اتفاق افتادهاست... اینکه وقتی که آخر فیلم را تماشا میکنید، میدانید که بعدش چه خواهد شد و آخر فیلم، در واقع ابتدای فیلم است (نه از آن فیلمهایی که انتهای فیلم را ابتدایش تماشا میکنید و بعد با یک فلش بک، برمیگردید به قبل و... نه. اینجا با یک فیلم پست مدرن، یک فیلم شاخص پست مدرن روبهرو هستید). این فیلم، در جای خودش، فلش بک و فلش فوروارد هم دارد البته.
یک فیلم گنگستری جذاب، که گاهی به چیزهایی میپردازد که هیچگاه، به آنها پرداخته نشده است. مثلا اینکه، بعد از یک قتلِ خونین، پاک کردنِ اثر جنایت، حتا برای قاتلین حرفهای و اینکاره، چه دردسرهایی به دنبال دارد. یک فیلم گنگستری، که به شما فرصت غافلگیر شدن هم نمیدهد. اینکه قهرمانِ فیلم، در نیمههای فیلم، توی یک صحنهی از فرط سادگی، شبیه به شوخی، کشته میشود، و تازه، به شما فرصت غافلگیر شدن، وقتِ تماشای فیلم را هم نمیدهد، فقط از نابغهای مثل تارانتینو بر میآید. اینکه هیچ چیزی، وقتی بار اول فیلم را تماشا میکنیم، مطابق انتظارمان پیش نمیرود و در عین حال، بعد از رخ دادن، بسیار هم طبیعی به نظر میآید، فقط از فیلمی بر میآید که قطعا، شاهکار است.
وقتی همهی صحنهها و اتفاقات پیشپاافتاده و جزئی فیلم، بعد بولد و پررنگ و کلیدی میشوند... وقتی که...
فقط اینکه، اگر تماشایش نکردهاید، فرصت را از دست ندهید، و اگر تماشایش کردهاید، باز هم، به تماشایش بنشینیم.
+ تارانتینو، زمانی، عنوان بدترین کارگردان سینما را هم اختصاص داده بوده است به خودش.
+ قطعا یکی دیگر از کارهای تارانتینو را که خیلی دوست دارم هم، اینجا با هم مرور خواهیم کرد.
+ برای این فیلم، هیچ موسیقیای ساخته نشده و متناسب با هر صحنهای، از موسیقی محیطی، استفاده شده است. که اتفاقا کاملا به فیلم نشسته است و قطعات انتخابشده، مناسب صحنههای موردنظر هستند.
+ در مورد این فیلم، چقدر، میشود حرف زد، بحث کرد... چقدر جا دارد برای کشف شدن، برای کشف شدنِ تک تکِ لحظاتش... که راستی آنجا... که راستی آن لحظه... که دیدی آنجا... که فهمیدم!... که یافتم! یافتم!
+ عنوان بعضی فیلمها را نباید ترجمه کرد. این فیلم، به نظر من، یکی از آن فیلمهاست.
*
نویسنده و کارگردان کوئنتین تارانتینو، محصول سال 1994، بازیگران جان تراولتا، ساموئل ال. جکسون، اما تورمن، بروس ویلیس، هاروی کیتل، تیم راث، آماندا پلامر، کریستوفر واکن و...
*
میا: از این متنفر نیستی؟
وینست: از چی؟
میا: از این سکوت ناخوشایند. واسه چی احساس میکنیم لازمه مدام وراجی کنیم تا واسمون خوشایند بشه؟
وینست: نمیدونم. سوال خوبیه.
میا: اون مال زمانیه که میفهمی یه شخص واقعا خاص رو پیدا کردی. اون وقته که میتونی واسه یه دقیقه خفه خون بگیری و این سکوت خوشایند رو باهاش سهیم بشی.
وینست: خب، فکر نکنم هنوز به اونجا رسیده باشیم. ولی نگران این موضوع نباش. ما تازه با هم آشنا شدیم.
*
پ. ن.: یک لیست تا به حالا، چهارصد و خردهای فیلمه(با فیلمهایی که حاضر و آمادهاند) دارم، از فیلمهای تابهحال تماشا نکرده و آنهایی که تماشایشان کردهام و دلم میخواهد باز هم تماشایشان کنم. خدا به اینجا رحم کند... و به شما.