* این یادداشت شنبه، بیستم دیماه 1393 در لذتهای پراکندهی بلاگفا، منتشر شده بود.
یک لیست بلندبالا، خیلی بلند بالا، دارم از فیلمهایی که دوست دارم تماشا کنم. یک لیست بلندبالاتر از فیلمهایی که دوست دارم دوباره یا چند باره تماشایشان کنم.
یک لیست بلند بالا هم، از فیلمهایی که اصلا مال اینجا هستند...
وسط راه، گاهی یک دفعه، یک فیلم سر و کلهاش، پیدا میشود و وسوسهی دیدنش رهایم نمیکند.
اکثر اوقات مربوط به لیست اول، گاهی متعلق به لیست دوم.
گاهی انگار بدجوری متعلق به لیست سوم!
*
اینبار، از طرف ما، همگی دعوتیم به تماشای فیلمِ Only Lovers Left Alive. فیلمی از جیم جارموش (یادم باشد یک بار پای مرد مردهی جارموش را هم به اینجا بکشانم (اگر بدانید چقدر زیادند فیلمها و کتابهایی که دوست داریم به اینجا بیاوریمشان، که باید اینجا باشند... وسطِ وسطِ لذتها))، محصول سال 2013 آلمان و انگلستان با بازیِ تام هیدلستون، تیلدا سوئینتن، جان هارت و...
تا اواخر بهمن قرار ما باشد، برای تماشای «تنها عاشقان زنده میمانند».
این فیلم را ندیدهام، ولی از حالا، به خودم وعدهی لذتی بهیادماندنی را دادهام... گاهی باید به حسها اعتماد کرد... هر چند خیلی وقتها، ناامیدت میکنند همین احساسات!
امیدوارم که تماشایش را دوست داشته باشیم.
برای خلاصه هم، پژمان الماسینیا (شاعری که شعرهایش را دوست دارم و چند وقتیست که نوشتههای سینماییاش را هم کشف کردهام) در مورد این فیلم نوشته:
«فقط عاشقان زنده میمانند، دربارهی یک زوج خونآشام قرن پانزدهمی بهاسم آدام و ایو - همان آدم و حوای خودمان - است. دو خونآشام متشخص، آدابدان و خوددار که حتیالامکان نمیخواهند برای زنده ماندن به هیچکسی صدمه بزنند و در برابر تأمین خون مورد نیازشان از بیمارستانها، مبالغ هنگفتی پول پرداخت میکنند! دو دلدادهی کهن در دو قارهی دور از هم، آدام ساکن دیترویت (آمریکا) است و ایو در طنجه (مراکش) اقامت دارد. آدام و ایو قرنهاست زن و شوهرند اما طوری عاشقانه کنار یکدیگر قدم برمیدارند که دلدادگیشان از دو جوان تازهسال هم پرشورتر بهنظر میرسد. رابطهی آدام و ایو آنقدر عاشقانه و احترامآمیز است که حتی میتواند توسط مشاورین خانواده بهعنوان سرمشق عاشقانه زیستن مطرح شود!
آدام یک نوازنده، آهنگساز تراز اول، خورهی بهتماممعنای موسیقی و صاحب کلکسیونی ارزشمند از گیتارهای الکتریک است؛ هنرمندی نابغه، حساس، رُمانتیک، منزوی و تا حدی خودویرانگر که گویا آنقدر از خرابیهای جهان امروز و از دست رفتن شکوه و جلال گذشته به تنگ آمده که گاهی به خودکشی هم فکر میکند.
ایو اما باتجربهتر، گویی که قرنها بیشتر از آدام عمر کرده و جنس بشر را بهتر شناخته، ایو تنها کسی است که میتواند همسر باوفایش را آرام کند؛ برای همین به دیدنش میرود. زمانی که ایو برای دیدار آدام قصد دارد عازم دیترویت شود، در چمدانش فقط و فقط کتاب میگذارد. او طوری پرشور صفحات و کلمات کتابها را لمس میکند که پی میبریم ایو هم بدون شک، یک خورهی کتاب و دیوانهی ادبیات است. البته ایو از میان باقی هنرها، به رقص هم علاقه دارد. ایو بیشتر هنرشناسی قابل است تا یک هنرمند...» (+)